مگر سبز، زرد شود؟

اگر بتوان از یک اتومبیل انتظار آنتن دهی داشت، اگر بتوان تعداد سرنشینان یک موبایل را نام برد، اگر زیر یک دمپایی بجای سایز میزان پهنای باند را خواند، اگر پشت یک لپ تاپ size:45 را دید، اگر فرهادٍ شیرین را چماق بدست در خیابان ها یافت، اگر شیرین ِ فرهاد را چنان مجری جلف کانال سه سیما دید، اگر که نام هیتلر را در سلسله گاندی ها باید جست؛ حتما می توان در آرشیو پرونده ها، آن پوشه سبز را هم بسته دید!

سیبی را که بالا انداختی پایین می آیید، اگرچه در فضا نه اما تو که نباید در فضا باشی جیگر؟! تو زرنگر تر از این حرفایی... تو در خوابی، در خواب سیب ها شاید پایین نیایند، شاید خودت ات هم آن بالا باشی و فکر کنی همه این پایین اند! اما در همان فضا هم خورشیدی هست که شب تار زمین ها را بلاخره روشن کند.  

های!! پاشو: سحر خیز باش تا کامروا شوی! از این دمدمی گفتن و از تو نشنیدن.

مادریت ما از جهالت ماست؟

با عشق و ادب پیشکش همبستر همه شب ام: یک دمدمی 

  بگذریم از اینکه دنیا، دنیای گهی شده(سوال: مگر غیر از این هم بوده؟ دیالکتیک: مگر غیر از این هم شد ببینید؟!) و آن دسته که رئیس اند به جای اینکه سپهر آدمیت را گسترش دهند، سوار خر قدرت یکی از پس دیگری مرزهای حیات پروحشت زمینی را در می نوردند و آن دسته که مرئوس اند اگر نه همه -که اکثریت نزدیک به همه ی موجود- در رنج و محنت روز را شب می کنند. در همین ایران خودمان که قرار بود -آنطور که می گفتند و می گویند- با ریشه داشتن در تمدن کهن پارسی و سیراب شدن از شریعت شیعی همه چیز رنگ و بوی معنویت و برابری و برادری داشته باشد... اگر بوی و رنگی نیست صدا هستند آن با غلظتی همچون تلفظ "ع" چنان "ععععععععععع!" و مدام هم هست و علاوه بر آن تصویری هم از سیما هست با همان اصوات چهره ای مقدس ضمیمه بر آن... که می بینیم جز آن "سیمای هرزه" هرچه هست جز فقر، فساد و تباهی، آدم کشی و نا امنی و زبان یکدیگر نفهمی و باز زبان تیغ فهم را جراحی و... هر روز استرس بردن فرزندی به کنج نمی دانم کدام کهریزکی و... هر روز ترس از رفتن آبرویی نمی دانم کدامیک از آخرین های نسل شرافت و حتی مشکلات جنسی زگهوار تا گور و... جز اینها دیگر چیست؟  

  هرچه از دین و دانش و فلسفه و سیاست مایه گذاشته شد، برای بهبود این وضع نشد که بدتر و شد و بهتر نشد که نیست و نبوده هیچ وقت این دنیای به قول فلان راننده تاکسی: کثیف!

تو را قسم به وجودات که حاضر نیستی از دست اش بدهی، کدام میل، کدام لذت، کدام تجربه بادوام شیرین، کدام عیش مدام-کامیابی بادوام تو را جرات داد که "باشنده ی انسان" دیگری در این "میهمان خانه میهمان کُش روزاش تاریک" باشی؟ 

  اینها که اینجا نوشتیم مثلا قرار بود به مناسبت روز مادر که نه! به مناسبت زادروز بلاگری باشد که اگر دختری می بود از امسال باید نماز و دعا می آموختیم اش تا به تکالیف سن تکلیف اش برسد، پسر هم اگر بود باید می آموختم اش که مزاحم انجام تکالیف خواهران دینی اش نشود! خوشبختانه نه پسر است نه دختر اما سالم است!  

                                                                              

  چرا اینقدر تلخ شد، میلادنامه؟ ایما هرگاه خبرمان از "تولد" نوزادی می شود از درون می لرزیم و اگرچه تبریک بر لب می رانیم در دل تسلیت می گوییم. باری، پرسش همیشه این بود، چه لزومیست بر "تولید مثل"؟ ایما فکر می کنیم بنی آدم به جای اینکه هی بر "بن" بیافزایند خیلی بهتر است بر افکار در "سر" بیافزاید. واقعا، بنی آدم پس از قرن ها آنقدر بالغ نشده است که همبستری چون "زن" یا "مرد" اختیار کند؛ همین به اصطلاح(ادبیات کیهان را داشتید؟!) اشرف مخلوقات که هی مثل هم می زایند و به جان هم می اندازند!  

ما هنوز نیاز داریم با "هم سر" خود بخوابیم و تفکر بزاییم. به قول هم او که جایی آرش از او نقلید: 

ما در غم عشق غمگسار خویشیم 

شوریده و سرگشته کار خویشیم 

محنت زدگان روزگار خویشیم 

صیادانیم و هم شکار خویشیم

این اسرائیلی ها هم کم استعدادی در آدم کشی ندارند بی مروت ها. مرده ها را اما دیگر فکرشان را نکنید به داد زنده ها برسید، آیا کسی از وضعیت بازداشتی ها در زندان های اسرائیل خبری دارد؟!  

به هر حال ما خیلی نگران آن آدم هایی هستیم که آنجا در بازداشت هستند اما بیشتر از آنها نگران خودمان و آدم هایی هستیم که اینجا هستند!