شرمندگی

1. این شهرک ما هم واقعا در پاییز به آدم نمی چسبد یعنی بیشتر از اینکه قابل تحمل تر شود چیزی از پاییز کم می کند.

2. تمام تلاش ما از ننوشتن در این بلاگ -پس از البته بیگ بنگ- ننوشتن چیزهایی شبیه به بند اول بود که خب! خوشبختانه طی قراردادی با شیطان توانستیم بر آن عزم جزم چیره شویم.

3. از آنجا که در اکثر نقاط قابل سکونت جهان یک سری موجودات مزخرف و مجهز، ناپاک کرده اند پس یک ذهن پاک می تواند به زندگانی حتی در جغرافیای ناپاک به حیات ادامه دهد یا اگر ذهن از افق ناپاگی گذشت باید جغرافیای پاکی برای گذر عمر اختیار کرد که متاسفانه قابل سکونت نیستند با این وجود ایما گمان می کنیم باز هم ترجیح می دهیم.

4. ارغوان این لجاجتیست با که؟! که ایما چیزهایی می نویسیم و آفتاب می کنیم که قرار نیست کسی از آن چیزی بفهمد؟ این نوشتن برای چیست؟ شاید پاسخ بند دو باشد.

پ.ن: عنوان است و اضافه بر آن پوزش از بابت همین اندک وقتی که برای این جفنگیات گذاشتید، منتی نیست قرار بود بیشتر از این باشد رعایت حال اول خود و بعد شما را کردیم و الا این از آن قصه های دراز سر است؛ اگرچه با ارجاعات درون متنی این هدف را هم هاک فنا دادیم. واقعا در زمانه ی سرکوب که الحمدالله هنر و فلسفه رشد می کنند یا رو به زوال می روند؟ ایما که همیشه به حافظ بدبین بودیم.