چرا باید میوه ای برای "نخوردن" خلق شود؟

شلوارک های انقلابی؛ انقلاب های نارنجی!

ایما همیشه آرزو داشتیم همینطور که در جلسات زیرزمینی با این تیپ لیبرالیمان(!) حاضر می شدیم؛ می توانستیم طی یک انقلاب دانشجویی چونان مه ۶۸، با همین تیپ در دانشگاه حاضر می شدیم و آناراشیستی بازی در می آوردیم!

سه دَم و یک دنیا توهم!

  ما بلاگریم، از این رهگذر ممکن است با چندین بلاگ ارتباطی مستمر داشته باشیم مثل: دَم، دمدمی و دمادم، نویسنده های این هر سه بلاگ برای ما اشخاصی ناشناخته اند به این معنا که شناخت ما از آنان محدود به یادداشت هایشان بوده و از سویی، تشابه اسمی و بسیاری دیگر از جمله محتوای پست ها ما را به شک واداشته که چند نفر این بلاگ ها را بروز می کنند؟ سه نفر، دو نفر یا یک نفر؟! واضح است بصورت مضحکی درگیر یک مسئله بغرنج فلسفی شده ایم: معرفت عینی یا objective knowledge که دکارت آن را طرح نمود، توسط لایب نیتس و هیوم به چالش کشیده شده و از جانب کانت ظاهرا نقطه پایان بر آن نهاده شد*.

  به عنوان بلاگری حرفه ای متوجه می شویم که نگارنده سودای آن دارد که به شکل نامحسوسی کنجکاوی ما را برانگیخته به خواندن بقیه پست اش ترغیب کند. همانطور که خود وی اعتراف کرده است مسئله فلسفی بوده و اگر خوب تامل کنیم می بینیم که به هیچ دردمان نمی خورد، پس همینجا از خواندن دست شسته با نوشتن کامنتی مثل: "عالی بود، به من هم سر بزن" او  را فریب می دهیم!

  اما مثل اینکه نه! خوب فکر نکرده ایم یا آدم بیکاری هستیم که می خواهیم به خواندن ادامه بدهیم؛ مشخص است که نگارنده دیشب نخوابیده، سر و صدای دانشجویانی الاف و تلویزیونی لعنتی مزاحم اش می شود و مهمتر از همه به دیوید هیوم ارادتی قلبی دارد. او می خواهد سر و ته پستی را که اصرار دارد عجالتا همین الان بفرستد با استفاده از تئوری های هیوم هم بیاورد و احتمال اینکه با طولانی شدن پستی پیچیده، ما آدم های بی فکر و بی کار را هم از دست بدهد گویا از نظر او کم نیست.

  می دانیم که در فیزیک مکانیک برای مدل کردن و در نتیجه حل مسائل از "ذرات بنیادین" کمک گرفته می شود، در فلسفه آن را monad(جوهر فرد) می نامند. موناد قائم به ذات، نابود نشدنی و عواملی هستند که accidents(عوارض) از آنها ناشی می شوند. مثل اتم و ماده، بلاگر و محتوا! ما البته کاملا به این موضوع واقف هستیم که بلاگ ها خیلی راحت نابود می شوند اما در این بحث آنها را موناد فرض می کنیم چراکه این موضوع در بررسی مسئله نخستین که در پاراگراف نخست به آن اشاره شد خللی ایجاد نمی کند.

  بلاگ های مورد بحث از جهات بسیاری با هم تفاوت دارند و این امکان هر کدام نویسنده ای منحصر به فرد داشته باشند منطقی به نظر می رسد. ضمن اینکه by defoult بلاگستان ایجاب می کند هربلاگ یک بلاگر داشته باشد نه یک بلاگر چند بلاگ(بلاگ های گروهی تکلیفشان روشن است) منظور این است که چنین چیزی در بلاگستان رویه محسوب نمی گردد. از طرف دیگر ما می توانیم با توجه به محتوا، گاهی ادبیات، نام و تاپیک های مورد بحث بلاگ های اشاره شده آنها را از رویه بلاگستان خارج می کند. اصل مشهور identity of indiscernibles(اینهمانی امور غیرقابل تشخیص!!) در فلسفه بیشتر به این ضن ما دامن می زند: اگر دو چیز الف و ب دارای خاصه های عینا یکسانی باشند، در آن صورت عین هم خواهند بود. چنانچه اگر جای آنها را در هر گزاره عوض کنیم کمترین تغییری در ارزش صدق گزاره پدید نیاید. تردیدی نیست که اعمال انسانی محمل چیز عینا یکسانی نیست؛ اما با مطالعه مستمر و از روی علائق و سیر تحول اندیشه می توان با تقریبی دقیق آن را عینا یکسان دانست. اکنون با توجه به شواهد و مطالعات کافی ما می توانیم نویسنده هر سه بلاگ را یک نفر بدانیم. البته ما (منظور رضا مشتاق و مرجان) پیشاپیش این کار را کرده ایم!

  با مطالعه بیشتر متوجه می شویم فلسفه با ایده ها و تئوری های معلق مانده اش که نه ثابت شده اند و نه زیر سوال رفته اند، با ما بازی می کند:

  pre-established harmony(هماهنگی پیشین بنیاد) نظریه ای است که بیان می دارد موقعیت مونادها نظیر دو ساعت است که تیک تاک آنها هماهنگ و با نظمی مستمر صورت می گیرد بی آنکه این همزمانی محصول رابطه ای میان دو ساعت باشد. این برای رد تئوری قبل در زمینه بحث ما کافی است بگذریم از اینکه لایب نیتس اعتقاد داشت خدا قادر است از همان ابتدا هماهنگی ای از این نوع میان موناد ها بوجود بیاورد. (موضوع آنچنان روشن است که سخنی دیگر تنها سبب بیشتر شدن بی مورد حجم یادداشت خواهد شد؛ نگارنده فکر ما را خوانده از اضافه گویی و بالطبع گزافه گویی پرهیز می کند.)

  این نشان می دهد که فیلسوفان پفیوزان عالم اند و روش شان همواره روش های پفیوزیتیویستیست! با این تعبیر نگارنده تلاش می کند خود را از اتهام فیلسوف شدن دور نگه دارد: برای خودداری از تکرار اشتباهات خود را راحت می کنیم از دیوید هیوم empiricist(تجربه گرا) راه چاره می طلبیم. آنچه مشخص است وجود عینیتی خارجیست یعنی اینکه بلاخره یا این سه بلاگ توسط سه نفر اداره می شوند یا یک نفر هرسه را مدیریت می کند.

  نظرات هیوم را چنین صورت بندی می شوند: "تنها تجربه ای که می تواند چیزی را برای من تایید کند، تجربه خود "من" است. تجارب من آنگونه هست که به نظر می آید، و آنگونه به نظر می آید که هست، زیرا اینجا "به نظر آمدن" همه چیزی است که هست." اما می توان مطمئن بود که "به نظر آمدن همه چیزی است که هست"؟ سطحی چوبی را شما چگونه می بینید؟ وقتی با میکروسکوپ هزاران بار در آن دقیق تر شوید چگونه می بینید و اگر باز هم دقیق تر شوید چگونه؟! مثل اینکه ما از معرفت عینی عاجزیم! در ثانی ما همه چیزی را که می بینیم و همه چیزی را که می شنویم و کلا عینیت را از دیدگاه خود نظاره می کنیم. چه تظمینی وجود دارد که اصولا همه اینها توهمات ذهنی ما نباشند؟ شاید بتوانیم بگوییم می توان با کمک دیگری و دیدن یک چیز از دو منظر عینیت آن را ثابت کنیم اما چه تظمینی وجود دارد خود آن دیگری هم توهم ساخته ذهنمان نباشد؟!! البته ما قصد نداریم بیشتر پیش برویم؛ چون پیشروی بیشتر مباحث بیشتری را می طلبد که از حوصله و وقت ما خارج است. گویا نگارنده هم در این تصمیم با ما هم عقیده است که به اندیشه های سادیسمی خودش افسار می زند. او جایی دیگر به مخاطبانی چون ما نیاز دارد.

  اثبات اینکه سه بلاگ مورد اشاره بلاخره چند نویسنده دارند از راه فلسفه به جاهای خطرناکی ختم شد. یا شاید این خواست ذهن مریض نگارنده بوده است و نه ضعف فلسفه. باری اینکه این سه بلاگ را کلا توهم بدانیم یا دستکم هرسه را از یک نویسنده بدانیم احتمالا به نفعمان باشد چراکه توهمی از دوش ذهنمان برداشته خواهد شد در این صورت ما به نوعی اسیر خواسته های این نگارنده روانی نشده ایم؟

  ما باید بیشتر با خود فکر کنیم، شاید بهتر باشد بیشتر در ادبیاتمان تجسس کنیم؛ آنجا که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها بخصوص که یکی از آن مردم خیام باشد:

ای بی خبران شکل مجسم هیچ است      وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است

خوش باش که در نشیمن کون و فساد       وابسته یک دمیم و آن هم هیچ است!

  ولی اگر در دنیای امروز بخواهیم خودمان را با چنین اراجیفی سرکار بگذاریم آیا کلاهمان پس معرکه نخواهد بود؟! چرا! متاسفانه انسان های باشرافت و بانزاکتی هم هستیم و ممکن است از جنس مخالف یا فک و فامیل نگارنده یا حتی اطلاعاتی مملکت هم باشیم! پس آیا می توانیم با جوابی کوبنده به این نگارنده دیوانه، عقده های دل خودمان خالی کنیم و بگوییم: خیام [...] گفت!!!

  مثل اینکه نمی توانیم! اما این کار را کردیم! خوشبختانه اکنون تعداد ما بسیار کم شده است و خیلی ها خیلی پیشتر از اینجا از متن کنار کشیدند؛ پس می توانیم این موضوع را بین خودمان بگذاریم و نگذازیم جایی درز پیدا کند. مثل خیلی چیزهای دیگر، مثل تفکر توهم.

*ما از آنجا که انسان های اهل مطالعه ای هستیم دانستیم که نگارنده تمام این گنده گوزی های فلسفی را از کتاب کانت نوشته راجر اسکرون به ترجمه علی پایا وام گرفته است.