صادقی که هدایت نیافت*

فونه گات: به نظرم تکامل یافته‌ترین مخلوقات زمینی، زنده بودن را شرم‌آور و حتی چیزی بدتر از آن می‌دانند.

  روشنفکر یا همان انتلکتوئل قدیم، موجودی شبیه آدم با این حال متفاوت از انواع آن: انسان هایی خوشبخت، بدبخت، زندگی به کام، ناکام، خشن، بی دفاع، بی سواد، باسواد با انواع مدارک تحصیلی عالیه نظیر دکتر، مهندس، در قدیم معلم و امروزه استاد. کسانی که همیشه می خورند، برای تفریح فکر می کنند، اعمالی مقدس نظیر ازدواج و زاد و ولد را هرگز فراموش نمی کنند، مجموعا و بخصوص در ایران "ظاهرسازانی پرمدعا" و در یک کلام: رجاله!

برای سالمرگ هدایت

  چه می گفتیم؟! آهان! مرسی!! روشنفکر کسی که رجاله نباشد. بواسطه بالا رفتن عیار روشنایی در فکر بر حقیقت تیرگی جهان بیشتر از سایرین نائل شود. البته ایشان هم انواع مختلف دارند: از خانواده های اشرافی وابسطه به حکومت با این وجود بریده از این دو، اخراج شده از دانشگاه بواسطه رفتن به سراغ کارهای عبث و بیهوده ای چون خواندن و نوشتن چیزهایی غیر از درس، منتشر کننده افکار و عقاید منحرف، گنگ، طب آلوده و بیمار، کسی که از سر بیکاری و ابتذال دنیا را به گونه می بیند که مختصات آن برهیچکس جز خودش آشکار نیست، منزوی، کسی که تا زنده است هیچ است و پس از مرگ زگهواره تا گورش را تحلیل می کنند در بلادفرنجیه زنده و مرده اش را تجلیل می کنند و در وطن تکفیر، زنده به گور؛ به طور خلاصه: صادق هدایت.

* کل متن، قسمتی از یک متن آرشیویست با اجازه شما.

زیر سوال رفتن یک سوال اساسی: انسان، اجتماعی یا غیراجتماعی؟

  انسان، موجودی اجتماعی است یا غیراجتماعی؟ تا به حال پاسخ این پرسش را خیلی قطعی که تکیه بر تجربه تاریخی انسان دارد شنیده ایم: انسان موجودی اجتماعی است بدین معنی که زندگی بدون اجتماع برای این موجود قابل تصور نیست.

  اما اگر خوب دقیق شویم -البته شاید از دیدگاه من اینطور بنظر برسد- می بینیم زندگی اجتماعی بشر در مرحله نخست دخلی به شناخت ذات انسان ندارد. چطور می شود با قطعیت در خصوص ذات انسان و نیز در خصوص رفتار بیرونی این موجود صحبت کرد؟ آیا یک انسان آرمانی در یک شرایط آزمایشگاهی زندگی کرده است که بتوان نظر داد پیش فرض او برای زندگی انفرادی یا اجتماعی چیست؟

  مگر جز این است که هر انسان مرکز دنیای خوداش است؟ آیا حرف های سایر انسان ها را از روی قراردادها درک می کنیم یا مستقیم و بی واسطه؟ مگر ما رفتار سایر انسان ها را از روی معیارهای کاملا شخصی خود تحلیل نمی کنیم.

  نگاه از درون یک زندگی اجتماعی چیزی جز یک توهم اندوهناک نیست؟

  با همه اینها نمی توان گفت انسان چطور موجودیست بگذریم از اینکه ایما سعی در اثبات غیر اجتماعی بودن انسان داریم. تشکیک در اجتماعی بودن انسان برای انفردایست ها(!) یک پیروزی محسوب می شود. شاید بتوان گفت چون پرسش در خود تنها دو پاسخ را به قضاوت گذاشته، اصل پرسش اشکال دارد چراکه ممکن است انسان هم اجتماعی باشد هم غیراجتماعی. این هرچند پاسخی پارادوکسیکال است اما چطور می توان ثابت کرد که خود ذات انسان یک ذات پارادوکسیکال نیست.

نوروز بی نوستالوژی

  عرض شود خدمتتان ایما که بچه بودیم هر سال به عشق شکلات های کاکائویی که پدرمحترم برای نوروز تدارک می دید زمستان را سر می کردیم. بزرگتر که شدیم به سان جوجه خروس های جوان -حتما شنیده اید چه بد قوقولی قوقو می کنند- در پی جفت گمشده بودیم. جفت هر سال نوروز سرو کله اش پیدا می شد و ۱۳ روزی خوش بودیم باهاش. و اینها گذشت یار که رفت پی خوروسی دیگر ایما ماندیم و باز شکلات های نوروزی که توبه اگر مثل گذشته مزه بدهند. لباس و نو و این قضایا هم که دیگر حس اش نیست و حالا ایما هستیم و تعطیلاتی تپل که خیلی هنر کنیم بخوابیم روزها و شب ها هم احتمالا اگر رفقا همدردی کنند فیلمی ببینیم.

پ.ن: کانال های لس آنجلسی از کانال های جمهوری اسلامی بدتر - کانال های جمهوری اسلامی از کانال های لس آنجلسی بدتر. خدا را شکر که هیچ وقت اعتیاد تلویزیونی پیدا نکردیم.