ارغوان! این چه رازیست که هر سال بهار با عزای دل ما می آید؟*

  به نظر من اینطور که ماشلوغش می کنیم نیست. چیزهایی باید اتفاق بیافتند که می افتند. سال هم بلاخره و البته برمبنای تخیلات زمانی خود ما نو می شود. چیز جدید و جالبی نیست: تنها بهانه ای برای شاد بودن. فعلا پتانسیل غصه در من آنقدر زیاد هست که سال نو و دیگر انتزاعیات شادم نکنند.

  * شعر از ابتهاج که جایی عبدلله نقل کرده بود.

مرغ بی دل شرح هجران مختصر... مختصر... مختر کن

  اینجا ترمینال(اتوبوس) پایتخت گل و بلبل ایران-شیراز است. نوشتن در این مخیط در رستوران زیاد جالب نیست. از هر سو چهره های متعجب تو را نشانه می روند و گاهی ناخنکی به خام نوشته ها. برای فرار از این نگاه ها مجبور می شوی اشعار حافظ با طعم راک گوش بدهی که آن هم زحمت نوشتن را زیاد می کند.

  این قرار است حکایت روزهای پایانی سال، روزهای پایانی سفر به مرزهای جنوب غرب ایلام-دهلران باشد: شهر کوچکی که به قول رفقای ساکن آن دیار دعوای 8 ساله ایران و عراق بخاطر آن بود. نه ایران می خواستش - نه عراق!

  پیش از ورود به آن محروم شهر دلم برای دوستانی که آنجا زنده(آنجا نمی توان زندگی کرد!) بودند می سوخت و پس از ترک آنجا دلم برای خودم که در شهر -نسبتا- بزرگ خودم هیچ دوستی نداشتم تنهای تنها. این نخستین باری بود که تنهایی خودم را حس کردم و علت کل روز در کافی نت بودنم.

  دهلران جز برای من که دوستان خوبی آنجا دارم جاذبه دیگری ندارد. و باز تجربیاتی عجیب برای من که در هیچ متروپولی نداشتم. مصاحبت با پیرمرد عراقی که طی 8 سال جنگ برای هر دو طرف جنگیده بود و اکنون تابعیت هیچکدام را ندارد. حکایت های او از یزیدیان و شیطان پرستان عراقی شنیدنی بود. جوانان اولترا سیاسی ای که با وجود دور بودن از مرکز از جوانان مرکزی آگاه تر بودند. بازی حکم(ورق) با افسر حفاظت اطلاعات سپاه (که نامش لرزه به تن فعالیت دانشجویی می اندازد) و ... اینها مشاهدات و تجربیات من در دهلران بود. شهری عجیب. افسوس که وبلاگ جای سفرنامه(شما این را جدی نگیرید که مسئله همان اسهولیسم است!) نویسی نیست شرح و آن را باید مختصر... مختصر... مختصر گفت!

پ.ن: مشکل فنی بلاگ اسکای فرصت نوشتن از صلح را از من گرفت و گذشت.

دو موضوع: ۸ مارس و افتتاح یک دمدمی دیگر با مدیریت جدید!!

۱- ۴ روز از ۸ مارس روز جهانی زن گذشت. زنان خاصه زنان فمنیست ایرانی در شرایطی بغرنج بسر می برند آنها به لحاظ آگاهی و سطح فرهنگی(منظور فرهنگ مدرن. جا برای تعریف زیاد دارد) چیزی کمتر از سلف های غربی خود ندارد اما با محدودیت های جهان سومی مواجه اند. کمتر زنانی اینچنین در دنیا می توان یافت! به عقیده نگارنده آنها باید روی این کلمات کلیدی بیشتر مطالعه کنند: "غیرت" "فرهنگ ایرانی و اسلامی" "اذن پدر" "موجود ناقص العقل" "شان زنان در اسلام" "وظیفه زن در خانواده" "حقوق انسانی".

۲- پس از یک عمر وبلاگ نویسی دیشب با مجاب کردن دوستی به اینکار دینم را به بلاگستان ادا کردم. با این دوست اشتراکات زیادی در خیلی زمینها دارم این شد که وبلاگش را دمدمی نامیدیم. امیدوارم من را با او اشتباه نگیرید! از تمامی رفقا کارکشتگان و پیران این کار دعوت می کنم دست و بال این جوان را بگیرند او را از راهنمایی ها و نظرات خود مستفیض(؟) کنند.

  والا وقتی ما جوان بودیم نه بلاگری مشهور مثل دمدمی(حضرت خودمپ) که اصلا بلاگری نبود سراج راهمان باشد. علاوه بر آن با فرهنگ فحش و فحش کاری آن دوره هم دست و پنجه می نرمیدیم! اما دریغ!! جوانان این دوره و زمانه چه ناشکر شده اند که کسی مثل من پیر راشان است و قدر نمی شناسند بروید ببینید با چه الفاظی من را نواخته است!!