در آمدن یک نفس: ای جان!

قصد نداشتم دیگر هرگز بنویسم. در مدتی که دستم از آزادی کوتاه بود که البته الان هم چندان بلند نیست و اسیر توهمات ذهنی ام، این بلاگ هک شد و شد جزئی از لیست تعجب کردنی های این مدتم و دیگر توفیق اجباری برای ننوشتن و غلبه بر هوس آن. از شما چه پنهان اگر نوشتن همانی باشد که تفکر با صدای بلنداش می خوانند تا انجام اش ندهی، گلاب به رویتان به این می ماند که دستشویی داشته باشید و... نتوانید، نه اینکه توالت دور و برتان نباشد! 

این بلاگ و بلاگراش ادعایی نداشته و ندارند، بسان آینه ای شخصی بود که البته تیره گون شد و هرگز آنی نخواهد شد که بود: تلاش معصومانه ای بود برای اشتراک تجربه هر دَم یک زندگی و تلاشی سیزف وار برای غلبه بر آنچه من "تنهایی ذاتی انسان ها" می دانم اش، بلکه یافتن یک دوست که آنم آرزوست. حقیقتا ابزاری بود برای بیشتر شناختن "خود": افکار خام لحظه-لحظه جوانی که از بد زمان-مکان سر از اکنون و اینجا در آورد، با قلمی خام! 

در این مدت که تجربه زندگی بدون دَم داشتم زندگی مجازی ام کلا تعطیل شد و عجیب اینکه تاثیری محسوس در زنگی "به ظاهر" واقعی ام گذاشت. دانستم که نمی توانم بدون نفس کشیدن زندگی کنم! این شد که دوباره خواستم دَم ام را پس بگیرم که امیدوارم سوژه کارآموزان ماجراجو شده باشد و چیز دیگری نباشد، بلاگ اسکای هم انصافا خوب همکاری کرد.

برخلاف همیشه که حرفی برای گفتن ندارم این دفعه چیزها دارم برای گفتن منتها باید به شرایط جدید عادت کنم. آقایی که تفهیم اتهام ام کرد گفت می توانی بنویسی حتی از بازداشت و زندان، من البته گفتم دیگر نمی نویسم اما متوجه شدم انصافا بد ایده ای هم نداد!  

عجالتا بگویم تنها شیرینی آن روزها: لذت بخشیده شدن و بخشیدن بود.

نظرات 7 + ارسال نظر
سپیده جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 14:39 http://gomshodedarkhial.blogsky.com

خوشحالیم که اینجایید دوباره
نگرانتان بودیم بسی زیاد...
:)

دوست شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:56

وفای به عهد بهتر از حضور بی عهد است !!

بهنام یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 19:55 http://behnam870.blogfa.com

به دنبال نام دیار اشنا سر از دیاری از پارسی بلاگ در اوردم ..دنبال نخ را گرفتم والان اینجام ....
ما هم دنبال مجوز برای نشریه بودیم تو دانشگاهی ازا ،مجوز دادن که بریم دنبالش اما مجوز پخش ندادن...علنا یعنی ...بدجور پیچوننمون..
اما جوون که پیچیده نمیشه ... گفتیم بی خیال حالا دنبال مجوز گروه موسیقی سنتی ام ...
به قول قیصر
دل داده ام بر باد بر هر چه باداد باد ...
شریعتی تم عشقه ..دوسش دارم ..چون کمک کرد تا یه نمونه بیشتر از عقلم استفاده کنم ... اما حالا تنهام ..عیبی نداره چون با بقیه که بودم خودم را تنها می دیدم وتنها با خودم تنها نبودم ....
پاینده باشی وسربلند...

دکتر چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:24

سلام جوجو ! ( جوجو=عزیزم)
حالت چطوره ؟
بعد از مدت ها اومدم یه سر بزنم دیدم مثه یه مغازه که حراجش کردن شده . حسابی کچل شده ! چه بلایی سرت اومده ؟!
هر کاریت کنن از شیرینی نمی افتی . می دونم الان کسی نمی تونه نزدیکت بشه ولی باز هم دوستت داریم یه دنیا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


فدای شما !!


رضا دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:57

افرین به تو.مرد شدی

آرش جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:07

خب تبریک می گوئیم
اما چه بگوئیم در کل
به قول س ق:
طاقت بیار رفیق

دل نوشته سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 http://www.golabdon.blogfa.com

نفس بکش. عمیق نفس بکش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد